بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1920 | montaghem |
![]() |
0 | 1606 | montaghem |
![]() |
3 | 3393 | rahroo |
![]() |
0 | 1632 | montaghem |
![]() |
1 | 2001 | montaghem |
![]() |
0 | 1829 | montaghem |
![]() |
0 | 1670 | montaghem |
![]() |
0 | 1659 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1454 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1572 | s_zahra_h |
![]() |
1 | 2205 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1444 | montaghem |
بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
با سلام ضمن مشورت با جمعی از دوستان قرار بر این شد که مسابقه ای در خصوص
ثبت خاطرات راهیان نور و تصاویر خاطره انگیز برگزار شود جوائزی نیز به
بهترین خاطرات و تصاویر تعلق خواهد گرفت....
برای ارسال تصاویر و خاطرات
اول در انجمن عضو شوید و سپسخاطرات وتصاویر خود را ثبت
کنید...فابل توجه دوستان برای بارگزاری عکسها از سایتهای آپلود ایرانی و
معتبر استفاده فرمایید که نمایش آن با مشکل روبرو نشود...
حداکثر اندازه تصاویر نیز 500*500 مگاپیکسل باشد .....یا زهرا(س)
جهت عضویت وارسال خاطرات کلیک فرمایید...
نام پدر : عباس
محل تولد : شهرستان كاشمر روستاي دهنو
تاريخ تولد : 05/03/51
تاريخ شهادت : 28/07/63
محل شهادت : ميمک عاشورا
مسؤليت : مخابرات و بي سيم
شغل : دانش آموز
عضويت : بسيجي
يگان : تي 18 جوادالائمه
خاطرات مبارزاتي،سياسي
هنوز انقلاب به پيروزي نرسيده بود كه روزي برادرم علي اكبر مقدار زيادي عكس و اعلاميه حضرت امام (ره) را آورد به منزل و بهمن سپرد گفت اينها را مخفي كن تا بعدا بين افراد توزيع كنم من هم گرفتم و داخل گندم ها اعلاميه ها را مخفي كردم يك روز ماموران شاه به خانمان ريختند ومنزل را مورد بازرسي قرار دادند در آن لحظه علي اكبر نبود آنها هم نتوانستند اعلاميه ها را پيدا كنند و بعدا علي اكبر به كمك دوستانش اعلاميه ها و عكس ها را توزيع نمودند
گوينده:زهرا خائف - خواهر
خواب و روياي ديگران در مورد شهيد
مرحوم پدرم مدتي را در بستر بيماري به سر برد كه بعدا همان بيماري علت فوت او شد يك شب پدرم خواب ديده بودند كه شهيد ، عزيز برادرم علي اكبر آمده و دو عدد سيب به او مي دهد و مي گويد پدرجان اين سيب را بخور و پدرم هم يكي را مي خورد و يكي ديگر را به خود علي اكبر برمي گرداند و علي اكبر هم سيب را از او مي گيرد كه پدرم از خواب بلند مي شود و بعد از مدتي دار فاني را وداع گفت و به برادرم ملحق شد.
با تشکیل اتحادیه انجمن های اسلامی وعضو شدن انجمن های اسلامی علوی و روستاهای دیگر در اتحادیه انجمن های اسلامی منطقه اردهال علی اصغر کوچکترین عضو انجمن اسلامی روستای علوی بود علی اصغر همیشه جلوتر ازهمه در اردوهای دیدار باخانواده شهدا به اتوبوس سوار می شد . او جو ان فعالی درانجمن اسلامی علوی بود ایشان در تشویق مردم روستای علوی به انجمن اسلامی بسیار تلاش می کرد خوب بیاد دارم پیشنهاد دهنده تاسیس كتابخانه در آستانه مبارکه علی بن امام محمد باقر علیه السلام و روستای علوی ایشان بودند حتی روزی به این حقیر گفت: آقای اکبری را بفرست کاشان تا تابلوی کتابخانه باقرالعلوم را درست کند دو سه سالی ایشان در انجمن باجدیت تمام کارکرد ایشان در عملیات رمضان جانباز شدند و مجددا به جبهه رفتند و شهید شدند سال بعد در ایام نورز برای اولین اردوی دیدار ازخانواده شهدا به مزار شریف اودر روستای علوی رفتیم همه او را دوست داشتند و بامداحی یکی ازبرادران روستای بهار اردهال ناله وشیون وزجه برای این عزیز درروستای علوی بلند شد . تازه متوجه شدیم این عزیز درمیان مردمش چقدر محبوب وعزیز بوده است . روحش شاد خاطرات وحرکات اوهمیشه درذهن ماست روحش شاد
بسم ربالشهداءوالصدیقین