بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1920 | montaghem |
![]() |
0 | 1606 | montaghem |
![]() |
3 | 3393 | rahroo |
![]() |
0 | 1632 | montaghem |
![]() |
1 | 2001 | montaghem |
![]() |
0 | 1829 | montaghem |
![]() |
0 | 1670 | montaghem |
![]() |
0 | 1659 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1454 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1572 | s_zahra_h |
![]() |
1 | 2205 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1444 | montaghem |
بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
با سلام ضمن مشورت با جمعی از دوستان قرار بر این شد که مسابقه ای در خصوص
ثبت خاطرات راهیان نور و تصاویر خاطره انگیز برگزار شود جوائزی نیز به
بهترین خاطرات و تصاویر تعلق خواهد گرفت....
برای ارسال تصاویر و خاطرات
اول در انجمن عضو شوید و سپسخاطرات وتصاویر خود را ثبت
کنید...فابل توجه دوستان برای بارگزاری عکسها از سایتهای آپلود ایرانی و
معتبر استفاده فرمایید که نمایش آن با مشکل روبرو نشود...
حداکثر اندازه تصاویر نیز 500*500 مگاپیکسل باشد .....یا زهرا(س)
جهت عضویت وارسال خاطرات کلیک فرمایید...
همونیه که تعصب داره، اعصاب هم داره
همونیه که ریش داره ، ریشه هم داره
همونیه که میل داره، تحمل هم داره
همونیه که دوست داره، اما دوست دختر نداره
همونیه که فریادش تو گلوش میمونه اما با هر فریادی هم صدا نمیشه
..."بعله!!!درکت میکنم "برادر
یادت نره در جمهوری اسلامی همه آزادندالا بچه حزب اللهی ها
((شهید آوینی))
نوید گفته بود که با آنها بروم . همایش شعر آفتاب می دانست که اوضاعم به لحاظ روحی خوب نیست برای همین اصرار کرد و من هم پذیرفتم . می خواست که ازاین حال در بیایم .
روی صندلی ها جا نبود . برای همین رفتم و روی صندلی شاگرد کنار راننده نشستم .
درست سه روز بود که کـامپیوترم خـراب شده بود و نمی توانستم آنرا تعمیر کنم .نه خودم باید این کاررا می کردم .معمولاً توی تمام عرصه های دیگر زندگی هم به همین ترتیب عمل می کنم خوب یا بد من اینطوریم .
« آسمان یکپارچه سرخرنگ است .پرنده هایی سپید رنگ در ارتفاع زیاد از بالای سر خانه مان به شکل گروهی ، آوازخوان عبور می کنند .باران می گیرد . من در حیاط خانه با پسری کوچک که نمی شناسمش قایم باشک بازی می کنیم .
باران سرخرنگ باغچه را پر از گلهای لاله می کند با پسر می ایستیم و تماشا می کنیم یکی از پرنده ها آرام روی دست پسر بچه می نشیند و در چشمان او زل می زند .پیش از آنکه یکی دیگر از پرنده ها روی دست من بنشیند ...»
صدایی از انتهای اتوبوس بیدارم می کند . از خواب می پرم ،راننده لبخند می زند.
همگی دور هم جمع شده اند و ان ته در حال خواندن و دست زدنند.
فکر نمی کردم این سفر بتواند تغییری در اوضاعم ایجاد کند.این حال فقط هم به خراب شدن کامپیوتر ارتباط نداشت خیلی چیزهای دیگر باعث شده بودند که من مدّتی احساس افسردگی و پریشانی کنم .
- چایی خوری
- ممنون
معلوم بود که از آن راننده هایی ست که در کارش استخوان خرد کرده .
نوشیدن چای کمی آرامم کرد .
دفترچه مانندی روی داشبورد توجّهم را جلب می کند.
_ اجازه هست؟
_ بفرما بفرما
آنرا بر می دارم و صفحه ی اوّلش رابه خطّ سرخرنگ با یک عکس آراسته شده می نگرم .
بسم ربِّ الشهدا ء و الصدیقین
زندگینامه و وصیت نامه ی خونرنگ عاشق صادق
دانشجوی شهید ولی الله عبّاسی
تاریخ شهادت : 24/2/66
محل شهادت : شلمچه
خدا بیامرز رفیقم بود خیلی با معرفت بود از خوبیش هرچی بگم کم گفتم .
نتوانستم دفترچه را سر جایش بر گردانم برای همین آنرا باز کردم و شروع به خواندن کردم :
ولی الله در روستای ورین از توابع شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود . دوران تحصیلات خود را تا دبیرستان ادامه داد و در حال تحصیل بود که به عنوان داوطلب بسیجی در سال 1362 به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید.
پس از مدتی با گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و به دلیل شرکت در کنکور دانشسرای تربیت معلّم و قبول شدن بعد از مدّت 7 ماه سربازی مجدداً ادامه تحصیلات خود را در دانشسرای تربیت معلّم از سر گرفت .
او فردی متدّین مذهبی و دارای شناخت کامل و مذهبی بود . بعد از دوران تحصیل داوطلبانه عازم جبهه شد تا اینکه سرانجام در تاریخ 24/2/66 در سن 21 سالگی در عملیّات کربلای 8 و در منطقه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه ی سر به مقام رفیع شهادت نایل گردید.
ای شهید ای جاری گلگون
جایت از پندار ما بیرون
رفته ای با اسب خونین بال
ای شهید ، ای مرغ آتش بال
همین چند خط به ظاهر ساده و معمولی عمیقاً مرا به فکر فرو برد.
خطوطی پر رنگ که در کنار یکدیگر مضامین عمیق را به ذهنی منصف و ژرف اندیش متبادر می سازد .
_سعید این عقب با ما باش
_ من راحتم
_ اینو ببین
تصویر ی مضحک روی گوشی اش نشانم داد و با لبخند ی زورکی عکس العمل نشان دادم .
نوید به عقب برگشت و راننده مرا خطاب قرار داد
- با همین ولی الله که داری وصیت نامه شو می خونی توی روستا همسایه بودیم با هم بزرگ شدیم . یکبار به من تو نگفت نه به من نه به هیچ کس دیگه ، همه ی وجودش خوبی بود . یک لحظه بیکار نبود این بچه دستش تو خیر بود . جوونای حالا را که می بینم البته بعضی آشون روزی هزار دفه یاد ولی ا000 و رفقاش می افتم . خدا رحمتش کنه . نور به قبرش بباره مرد بود از خیلیا که ادعا شون می شد خدایی مردتر بود .
او اینرا گفت لیوانی چای برای خود ریخت و به فکر فرو رفت .
بی اختیار وصیّت نامه را گشودم وشروع به خواندن کردم :
هم اکنون که عازم جبهه حق علیه باطل می باشم و عزم سفر کردم بسوی آن کسی که عاشق و شیفته ی او هستم می روم تا بفهمانم که زمانه ی رفتن و جدا شدن و خارج شدن ازاین جسم دنیوی ست و می روم که بگویم حسین جان اگر نبودکم در کربلا اینک دوباره کربلایی دیگر به پا شده .مادر صف لبیک گویان ایستادیم چرا که لبیک همان لبیک است .
در جای دیگر از وصیت نامه آمده بود:
هر که در این بزم مقرّبتر است جام بلا بیشترش می دهند
خداوند متعال هرکس را بیشتر دوست بدارد و بیشتر عاشق او باشد بیشتر او را در سختی ها قرار می دهد و بیشتر مورد آزمایش .
اتوبوس ایستاد و همه پیاده شدند.
نفهمیدم چطور سر از کنار نهری پر آب کنار دشتی سرسبز در آن حوالی در آوردم هر چه بود از جملات همین وصیّت نامه بود:
دنیا محل عبور و گذر است چه بهتر که ازاین گذرگاه انسان ان طور که مورد پسند خداوند است خارج شود و تا ابد پایدار بماند.
آخرین سطور اینها بود: شما را دعوت می کنم به تقوای الهی و خود سازی و از خود گسستن و به خدا پیوستن . بر شما باد صبر و استقامت و پایداری که این خصلت زنان و مردان با ایمان است .
هوشیار باشید و بیدار . راهی که رفتیم راه حسین و ائمه ی معصومین بود راه شهیدان پیشین که خالص و مصهّر بودند . پس راهم را خوب می شناسم .بر شما باد که شهادتم را در بلندترین نقاط فریاد بزنید که آنانی که هنوز در خواب غفلتند از خواب بیدار شوند.
والسلام
15/12/65
عبّاسی
دانه های اشک یکی یکی از روی گونه ام به داخل نهر می چکید بی اختیار و نا خودآگاه پرنده ای سپید رنگ و ذهنم را منوّرکرد:
به کامم گر بریزی نوش خودرا
به دستت می سپارم هوش خود را
تو مثل سُکریک صبح بهاری
شهادت ! باز کن آغوش خود را .
ابوالفضل جان! نمي دانم آن چند روز اول، در جبهه چه ديدي که ديگر مرغ روحت طاقت تنگي قفس تن را نداشت.
خدا در جبهه با تو چه کرده بود که اينگونه نداي وليت را لبيک گفتي و به ديار دوست شتافتي ؟
مگر آن شب ها که از همه چيز و همه کس بريده بودي در نماز شب هايت چه نشانت دادند؟
ابوالفضل جان! چگونه توانستي پسر كوچك و نور چشمت را رها کني و او را به چشمان خيس و به راه مانده مادرش بسپاري...
ابوالفضل جان ديگر آيا مشغوليتهايت تمام شده بود که آماده و فارغ بال راهي سفر شهادت شدي؟
خوشا به حالت كه از بند اين تعلقاتي كه ما اكنون پس از شهدا دچار آن گشتهايم رها شدي و به سوي دوست پر گشودي...
خوشا به حالت
مصاحبه در مورد شهيد ابوالفضل ظهرابي
وقتي به او گفتم از شهدا برايم بگو مثل اينکه فقط از جبهه و جنگ يک خاطره بيشتر نداشته باشد و تنها يک نفر را آنجا ديده باشد گفت: من از عمو ابوالفضل خاطرههاي خوبي دارم. گويي احساس ميکرد خيلي از او عقب مانده که اينگونه با حسرت از او سخن ميگفت؛
با لحن آرامي گفت: عمو ابوالفضل اول که جنگ
شروع شده بود تا مدتي به خاطر مشغوليتي که داشت مثل اينکه نسبت به جبهه و
جنگ بياهميت بود وقتي به جبهه آمد چند روز که گذشت گفت شما مديون من هستيد
که نگفتيد جبهه اينقدر خوبه و من اين را نميدانستم و تا حالا من
نيامدهام به جبهه!
مدتي كه گذشت طوري شده بود که وقتي مرخصي ميدادند
به زور او را به مرخصي مي آوردند وقتي هم ميآمد دو سه روز که ميگذشت
ميديديم خودش تنها برگشته جبهه .
ميگفت نماز شبش ترک نميشد. هميشه شب صداي گريهها و نالههايش به گوشمان ميرسيد. به مسايل ديني خيلي اهميت ميداد هميشه درباره آنها از روحانيون سوال ميکرد .
دفعه آخر که وقتي به مرخصي آمد يک پسر خدا به او داده بود. ما گفتيم حالا شايد به خاطر اين بچه تا آخر مرخصياش بماند، اتفاقاً از همه مرخصيها کمتر ماند و زودتر به جبهه برگشت. همان دفعه بعد از عمليات والفجر هشت در جزيره مجنون به فيض شهادت نايل گرديد.
برای مطالعه وصیت نامه شهید به ادامه مطلب رجوع کنید....
آیا دنیا در برابر جنایات این سگهای پست و کثیف صهیونیست باید ساکت باشه؟؟؟
آهای کسی که شعار نه غزه نه لبنان میدی حواست هست توی دنیا چه خبره آیا تو انسانی ؟؟؟ نه به عنوان وظیفه در برابر برادران وخواهران دینیت بلکه به عنوان یک انسان؟؟؟آهای شیعه امیرالمومنین علی (ع) همون علی که وقتی شنید در یکی از ولایات دور مسلمانان از پای یک زن یهودی خلخال کشیدن گفت جا دارد اگر کسی قالب تهی کرده و جان دهد ازین ماجرا!!!!جالا من میپرسم آیا توی شیعه امیرالمومنین نباید ازین ماجرا که اونم توی ولایت مسلمین و صد البته برسر زن و بچه مسلمانان این همه جنایت میارن نباید قالب تهی کرده وبمیری!!!!؟؟؟زن یهودی نیست که حضرت علی (ع) روحی فداه گفته ها نه !!مسلمانه!!!!مسلمان !!
گاهی دلم می خواهد از خوبی شهدا و بدی های خودم بترکد. هرچه تلاش می کنم مثل کسی که در مرداب بدی های خود گرفتار است ، دست دراز کنم و دست خود را به شاخه های وجود شهدا بند کنم تا از این مرداب نجات یابم انگار نمی شود.
وقتی از حالات روحی شهدا می نویسید ، منی که ادعای عشق به آنها را دارم تنها خجالت می کشم …خجالت و خجالت . شاید از وقتی خودم را شناختم و شهدا را شناختم ، تمام سعیم را کرده ام که شبیه آنها باشم اما … شاید تلاشم کم بوده . حتما” کم بوده !
حتما” نتوانسته ام مثل آنها از خودم رد شوم.
حتما” نتوانسته ام مثل آنها خدا را ببینم.
حتما” نتوانسته ام معنای زندگی را مثل آنها درک کنم .
چرا زندگی هایمان با شهدا انقدر متفاوت است ؟ چرا رنگ و وبوی آنها را ندارد ؟
گفته اند شهید همت برای این که نفس خود را تربیت کند ، کف دستشویی را همیشه می شسته .
شهید چمران با اعضا و جوارحش قرار می گذاشته که او را در راه الهی اش یاری دهند و خسته نشوند .
شهید بابایی به کم ترین ها در زندگیش قانع بوده .
شهدا مهربان بودند ، خاضع بودند ، مقرب بودند ، ادراک بالا داشتند ، به خدا خیلی نزدیک تر از ما بودند . زندگیشان زیبا بود. زیبایی نه از جنس نگاه ما . امکانات و رفاه کامل و آخرین مد روز هر چیز . آنها طور دیگری زندگیشان زیبا بود . آنها طور دیگری خوشبخت بودند . در سختی و خون و خاک و درد و خمپاره و فشار و … ولی زیبا زندگی می کردند .
باید در خودم جستجو کنم که چرا با این همه رفاه بیشتر از زندگی شهدا ، زندگی من به زیبایی آنها نیست !
خدایا ! کمکمان کن زندگی و آخرتمان به شهدا نزدیک شود .
کمک کن در دنیا و آخرت با شهدا باشیم .
کمک کن عاقبتمان ، عاقبت شهدا شود .
کمک کن در این وانفسای زندگی هزار رنگمان ، راه ساده و یکرنگ شهدا را گم نکنیم .
كمك كن كه شهيد بشيم...
خواهر خوب سرزمینم سلام!!!
هیچ به این به فکر کرده ای که تا امروز چند هزار جوان پاک میهنمان در خون خود غلطیده اند تا شرف وعزت وناموس مملکت حفظ شود؟
آیا وقت آن نرسیده است که ما زنان ودختران این سرزمین مقدس دینمان را به شهدا ادا کنیم؟
چند شهید دیگر در وصیت نامه هایشان بنویسند :
خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است ، تا من وتو چادر به سر کنیم و حجابمان را در مقابل نامحرمان حفظ کنیم؟
آیا اگر زنان ودختران حیا وعفاف وحجابشان را در کوچه وخیابان حفظ کنند اشرار ونامحرمان جرات جسارت پیدا می کنند تا امثال شهید علی
خلیلی جوانمردی کنند واز آنها با نثار خونشان دفاع کنند؟
خواهر خوبم !!
همه ما بارها شنیده ایم که
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
پس تو را به حضرت زهرا(س)قسم می دهم امسال که سال را با یاد وذکر او آغاز کرده ایم
نیت کن حجابت را کامل رعایت کنی،مطمئن باش درهای رحمت الهی بیش از پیش به رویت باز خواهد شد وروح هزاران شهید مملکت اسلامی به خصوص شهید علی خلیلی را شاد خواهی کرد
به خدا توکل کن واز امروز شروع کن
به امید فاطمی شدن همه زنان ودختران مسلمان
اینجا همانجایست که بـــــوی چادر خاکــــی مادر به مشام میرسد....
در بين مومنان (راد) مرداني هستند که: بر سر عهد و پيماني که با خدا بسته اند ،
صادقانه ايستادهاند . بعضي پيمان خود را به آخر بردند ( و به شهادت رسيدند) و عدهاي ديگر، در انتظارند! و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود
ندادند . سوره احزاب آيه 23
این چه شوری است کزان پست فلک خم شده است
سر هر کوچه پر از بیرق و پرچم شده است
همه اینها از لطف و مهربونی خداست/همین که با شنیدن اسم ارباب دلمون زیر و رو میشه و ابر چشمامون میباره/ همین که محرما آواره اینم هیئت و اون هیئتیم/همین که توی قلبمون یه شش گوشست/ قبول نداری؟
پس چرا هر وقت دلت میگیره و می خوای یه سلامی به آقا بدی دستت را روی قلبت می ذاری؟
مگر خود امام صادق (ع) نفرمودند:«خداوند هر کس را دوست داشته باشد محبت حسین (ع) را در دل او قرار می دهد»
اگه این روزا یه سری به شش گوشه دلت زده باشی حتماً متوجه شدی/ کم کم داره یه نواهایی به گوش میرسه/بوی سیب مشاممون را نوازش میده/ اینها همش یعنی اینکه محرم داره میرسه...
دیروز زنان را زنده به گور می کردند ... و امروز می گویند، زنان آزاد هستند....
تفاوت چندانی در دیروز و امروز حاصل نشده است جز اینکه دیروز جسم زن را می کشتند، و امروز روح او را.
دیروز جسم جاندارش را به خاک میسپردند و امروز جسم و روحش را به پستی شهوت می کشانند.
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطراست.
شهید سعید زقاقی
گفتند او ابتر است. پسر ندارد. نهضتش بعد از او نابود خواهد شد.
اماخدا جوابشان را داد. به او کوثر عطا کرد.
چشمه جوشانی نازل نمودکه تا ابدیت جهان اسلام را طراوت بخشیده و زنده نگه دارد.
دیگران گفتند:ای رسول خدا تو ما را از بدبختی و فلاکت نجات دادی.
تو ما را از چاه جاهلیت خارج ساختی.
ما را به سر منزل مقصود رساندی.اجر ومزد رسالت تو چیست؟؟؟
برای خوشنودی شما چه کنیم؟!
فرمود:من اجر ومزدی از شما نمیخواهم. فقط اهل بیت من..!؟
دوستی وپیروی از آنها شما رانجات خواهد داد. قرآن واهل بیت را از خود به یادگار میگذارم.
ایستاده بود مقابل در خانه دخترش.او که سیده نساء عالمیان است.
دستهارا در سینه نهاد وفرمود:السلام العلیکم یا اهل البیت النبوه.
بارها این عمل را تکرار کرد. آنقدر گفت تا اهل بیت را بشناسند. تا راه را اشتباه نروند.
فرمود:فاطمه علیها السلام پاره تن من است.هرکس اورا بیازارد من را آزرده و...
امتش این کلمات را میشیدند. برای هم بازگو میکردند.
امتی که در عمل به مستحبات از هم پیشی میگرفتند .اما...
پس چه شد که ...
نیمه های شب به همراه ولی زمان خود امیر مومنان(ع)راه افتادند.
بر در خانه مهاجر و انصار رفتند با آنها اتمام حجت کردند؛مگر نبودید در غدیر خم.
مگر بیعت نکردید.مگر...
چه جوابی داشتند!؟
مگر دنیاطلبی وعدالت خواهی در یک دل جمع میشوند.
به راستی اگر رسول خدا(ص)اینقدر سفارش کوثر خود را نکرده بود چه میکردند؟!
یا اگر میخواستند زهرای اطهر (س)را اذیت وآزار نمایند مگر بیش از این می توانستند؟
در دوران رنج وغم برای پیامبر؛ باز هم مادر سادات را آزردند.
به علی (ع) میگفتند : به همسرت بگو یا روز گریه کند شب آرام باشد. یا شب گریه کند و...
ای بی وفا مردم.مگر چقدر از دوران رسول خدا(ص) گذشته بود.
مگر پاره تن پیامبر (ص) با شما چه کرده بود!؟مگر...
واکنون سالهاست که از آن دوران گذشته است. اما هر کس پا به مدینه میگذارد سوالی با خود دارد:مزار ام ابیها، کوثر قرآن، تنها دختر رسول خدا(ص) کجاست.
سالهاست که غاصبین ولایت امیرالمومنین علی (ع) با این سوال مواجه هستند:
چرا مزار فاطمه (س) مخفی است.
مگر مزار بیشتر صحابه وحتی تابعین مشخص نیست.
پس چرا تنها دختر پیامبر خواسته بود قبرش مخفی بماند.
و اکنون بیش از قبل این سوال ذهن هر پرسشگر را به خود میخواند که به راستی ...
جرم فاطمه چه بود؟
چرا اورا آزردند. چرا خواسته بود گمنام بماند.چرا؟!
براستی گمنامی عصمت کبرای الهی پرچمی است که تا ابد برافراشته خواهد ماند.
تازمانی که فرزند عزیزش از پرده غیبت خارج شده وانتقام مظلومیت اورا بستاند. انشاالله...
اگر میتوانید گمنام بمانید پس چنین کنید. امام علی (ع)
چراغی پر فروغند.راه را به گمگشتگان دریای پر تلاطم دنیا نشان می دهند.
اهل دنیا را به ساحل امن هدایت فرا میخوانند.
نور امید را بر دل کشتی شکستگان اقیانوس معرفت می تابانند.
آری شهدای گمنام این گونه اند.
آنها دنیا واهلش را لایق ندانستندکه حتی وجود خاکی خود رادر بازار آن سودا کنند.
آهان هر چه کردند برای خدا بود وخدا بهترین خریدار کالای وجودشان گردید.
آری پروردگار در این تجارت،لقای خویش را به آنان ارزانی داشت وفرمود: به «بهشت من در آیید.»
وخداوند جسم وجانشان را با هم خریداری کرد.
شهدای گمنام اگر چه در زمین گمنام و بی نشان هستند اما در آسمانها وبرای اهل آن شناخته شده اند.
ومگر درآن حدیث نورانی نفرمود:مجهولون فی الارض ومعروفون فی السماء
پس برای شناخت آنها باید آسمانی شد.باید از ورطه خاک بیرون رفت و با آنان تا ملکوت رهسپار گردید.
یادش بخیر،دیر زمانی نبود که عطر دل انگیز جهاد وشهادت مشام جانها راجلا میداد.
با نوای کاروان ، بار دل را می بستیم و با قافله ای که عزم کربلا داشت راهی میشدیم.
چه روزگار زیبایی بودهیچ کس خود را دنیایی نمیدید.همه خود را مسافر و دنیا را مسافر خانه می دیدند.
بعد از آن،تا همین سالهای اخیر کاروانهای نور، پیکر های شهدا ر ا از شهرهای این سرزمین عبور میداد و دلها را آسمانی می نمود.
آنان باز میگشتند تا ما را نیز به سوی آسمان هدایت کنند.اماگر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست!؟
اما حالا، گویی نردبان آسمان برداشته شده است.
گویی میخانه عشق به روی عاشقان بسته است.
گویی فقط یادی از آن دوران پاک و زیبا به جا مانده.
ازین به بعد میخوام هر از چندگاهی از شهدای گمنام وخاطراتشان بگذارم اما امیدوارم این شروعی باشد وآغازی برا یک راه. که کار شهدای گمنام مجالی بیش ازین می طلبد.مگر نه این است که گمنامی یک انتخاب است نه یک اتفاق!انتخاب یک روش! که در این انتخاب کوثر قرآن حضرت زهرا(س) که نام این وبسایت هم مزین به نام فرزند عزیز ایشان ومنتقم خون مادرمان حضرت زهرا(س) الگوی برای تمام شهدای گمنام این سرزمین است...
ما خون دلها خورده ایم ، قرارمان برای نسل نوجوان و جوان این نبود !
من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز هر ساعت ، عاشق و معشوق آدم های غریبه می شوند و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!
من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها بر لباسهای ساده ام لذت می بردم وبعضی ها امروز از شلوارهای لی خاک نما و پاره پوره خارجی !
من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ،بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !
من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم : خدا قوت، نه خسته برادر! ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط با عجله از همه می پرسند : ASL?
من در شب قبل از عملیات بر دستانم حنا می زدم تا در جشن پیروزی یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز بر چهره شان هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند تا به نامحرم بگویند : من های کلاسم ، نگاهم کنید !
من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه عوض شده و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست !چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است !
من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ، بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم شارژ بفرست !
من آنروز مشامم از بوی دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ، بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !
من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم وبعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !
من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، اسغفار می کردم و لذت می بردم ، بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !
من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع) می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!
من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم ، بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما خود انگاره ای زشت که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !
من آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پی ام های عمومی دعوت به دوستی با نامحرمان در چت روم ها !
من آنروز باد گیرم را تا روی دست و پا می کشیدم تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم، بعضی ها امروز شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !
من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !
من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه فارسی وان و من و تو و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !
من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !
من آنروز از اطلاعات شخصی خود و دسته و گروهانم مراقبت می کردم تا دشمن از آن سوء استفاده نکند ، بعضی ها امروز حتی مشخصات و عکس های شخصی و خانوادگی شان را بی پروا در فیس بوک و توئیتر منتشر کرده تا نامحرمان و بیگانگان هم آن را ببینند !
من آنروز در خط مقدم ساعت ها بیدار می ماندم تا دشمن غافلگیرمان نکند بعضی ها امروز ساعتها برای ملاء عام و مد نمایی ، خود را تزئین می کنند تا با کار کم بهای خود ، نامحرمان را غافلگیر کنند!
من آنروز به شوق شرکت در عملیات یا به یاد همسنگران شهیدم اشک می ریختم و قصد انتقام از دشمن را داشتم ، بعضی ها امروز برای شکستهای عشقی شان افسرده اند و قصد انتقام از تمام آدمها و زمین و زمان را دارند !
من آنروز سرنگ ضد شیمیایی بر بدن خود شلیک می کردم ، بعضی هاامروز ، گونه بر رخ خود تزریق میکنند تا مبادا حقیر باشند ، و شاید بیشتر به چشم نامحرم بیایند !
من آنروز خواب را بر چشمانم حرام می کردم تا ذلیل حمله غافلگیرانه دشمن نشوم ، بعضی ها امروز خواب را با نگاه به مانیتور کوچک موبایل برای اعلام تعهد باطل به نامحرم ، بر خود حرام کرده اند!
نه ! این قرارمان نبود ! ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم مراعات کن ! بر گرد و اندکی بیاندیش ؛ ... ما خون دلها خورده ایم !
برگزیده ای از یادداشت های یک جانباز شرکت کننده در عملیات ، والفجر 8 ، کربلای5 ، نصر و ...
بابا مجتبي سلام
اميدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. يادش بخير! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم مي آمدي.هميشه خبر آمدنت را خانم مربي ام به من مي رساند: سيده زهرا علمدار! بيا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک مي نشستي و لحظه اي بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفيدم را به تو مي دادم و با حوصله اي بياد ماندني آن را بر سرم مي گذاشتي و بعد بند کفشهايم را مي بستي و در آخر، دست در دستان هم بسوي خانه مي آمديم و با مامان سر سفره ناهار مي نشستيم و چه بامزه بود.
راستي بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برايت و بعد از آن با صداي بلند، رو به روي عکس تو ايستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک مي شود. مادر مي گويد: بابا خيلي مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من مي خواهم بعد از اين نامه اي براي خدا بنويسم و به او بگويم که مي خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ مي گويد هرچه مي خواهي از خدا بخواه و من از خدا مي خواهم که پدر مردم ايران حضرت آيت ا.. خامنه اي را تا انقلاب مهدي(عج) محافظت فرمايد و دستان پر مهر پدرانه اش هميشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.
ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سيده زهرا