عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1782 | montaghem |
![]() |
0 | 1509 | montaghem |
![]() |
3 | 3137 | rahroo |
![]() |
0 | 1540 | montaghem |
![]() |
1 | 1872 | montaghem |
![]() |
0 | 1709 | montaghem |
![]() |
0 | 1577 | montaghem |
![]() |
0 | 1567 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1384 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1495 | s_zahra_h |
![]() |
1 | 2063 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1365 | montaghem |
درسال 1338 در روستای طالخونچه فرزند حسن خانواده بود که پا به عرصه هستیگذاشت. ایشان در خانواده ای متدین و مؤمن و بی آلایش و باصفا و مستضعف به دنیاآمد.ایشان به شغل دامپروری و چوپانی مشغول بودندو مادر ایشان هم علاوه بر انجام وظائف مقدس مادری همیار همسر خود بودند.اسماعیل که شرایط خانواده خود راکاملاً درک کرده بودند از همان ابتدای کودکی همراه و همیار پدر خود در امر دامپروری و چوپانی بود.
شهید علی تقی پور در سال 1340 در روستای طالخونچه در خانواده ای مستضعف و مسلمانچشم به جهان گشود . او در سن 6 سالگی به مدرسه ابتدایی راه یافت و دوره ابتدایی را باموفقیت پشت سر گذاشت . در همین زمان بود که پدرش را از دست داد و در یتیمی بزرگ شد .شهید روزها بکار مشغول و شبها با رنج و مشقت فراوان به مبارکه می رفت تا اینکه درس بخواندبالاخره دوره راهنمایی را پشت سرگذاشت و چون وضع مالی ایجاب نمی کرد که به تحصیلات خود ادامه دهد مجبور شد ترک تحصیل کرده و به کار بنایی مشغول شود تا اینکه مخارج زندگی را اداره نماید .
شهید رمضانعلی عرب ، فرزند محمد علی به شماره شناسنامه 167صادره از شهرضا ، در تاریخ 1/11/1340 هجری شمسی در خانواده ایمتدین در شهر طالخونچه به دنیا آمد . ایشاناولین فرزند خانواده بودندکه تحصیلات ابتدایی خود را در سن هفت سالگی در دبستان شهیدمطهری شروع نموده ، در سال 1352 تحصیلات ابتدایی خویش رابهپایانرسانیدومقطعراهنمایی را در سال 1354 به دلیل عدم وجود فضایآموزشی در طالخونچه شروع نمودند .
به ادامه مطلب توجه فرمایید...
بابا مجتبي سلام
اميدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. يادش بخير! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم مي آمدي.هميشه خبر آمدنت را خانم مربي ام به من مي رساند: سيده زهرا علمدار! بيا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک مي نشستي و لحظه اي بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفيدم را به تو مي دادم و با حوصله اي بياد ماندني آن را بر سرم مي گذاشتي و بعد بند کفشهايم را مي بستي و در آخر، دست در دستان هم بسوي خانه مي آمديم و با مامان سر سفره ناهار مي نشستيم و چه بامزه بود.
راستي بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برايت و بعد از آن با صداي بلند، رو به روي عکس تو ايستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک مي شود. مادر مي گويد: بابا خيلي مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من مي خواهم بعد از اين نامه اي براي خدا بنويسم و به او بگويم که مي خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ مي گويد هرچه مي خواهي از خدا بخواه و من از خدا مي خواهم که پدر مردم ايران حضرت آيت ا.. خامنه اي را تا انقلاب مهدي(عج) محافظت فرمايد و دستان پر مهر پدرانه اش هميشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.
ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سيده زهرا
تعداد صفحات : 76