آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

نام: ابراهیم

 شهرت: بهرامی

 نام پدر: حسين

 تاريخ تولد: 1335

 محل تولد: ديزيچه

 تاريخ شهادت: 3/1/1363 

 محل شهادت: تنگه رقابيه 

محل دفن: گلستان شهداي شهرديزيچه


ای عـــــرش ســـــــلام کن شهید آوردند                ای فرش قیام کن شهید آوردند

ای چشم ستاره هرچه در گردون هست                زین حادثه وام کن، شهید آوردند

                                 گلشن کردستانی

شهر ديزيچه، یکی از شهرهای استان اصفهان است كه در دوران انقلاب و ایام هشت سال دفاع مقدس، نزدیک به 110 شهيد و شمار زیادی جانباز و آزاده تقديم انقلاب و ميهن اسلامي كرده است. يكي از اين شهدای گلگون‌کفن كه در گلستان شهداي اين شهر در كنار مقبره شاه سليمان (ع) آرميده، شهيد ابراهیم بهرامي است.

شهید بهرامی در سال 1335 در شهر ديزيچه ديده به جهان گشود.  او متولد شد تا همانند دیگر شهدای این شهر شاهدي در راه دين و ميهن اسلامی ایران باشد که جان عزيز خود را در كف اخلاص بگذارد. وی همانند اكثر شهيدان به‌خون خفته، درخانه­ای محقر و خانواده‌اي مستضعف به‌دنيا آمد، که همان وضع مالي پدر موجب شد نتواند تحصیل کند و به کار مشغول شود. در ابتدا  رو به یادگرفتن حرفه‌ نجاری آورد كه به‌گونه­ای شغل بعضي از پيامبران الهي  بود.  او در يادگيري فنون اين حرفه، چنان تلاش کرد تا به استادی رسید. شهید بهرامی با مزد ناچیز همان حرفه کمک حال پدر در خانواده بود تا اینکه در 16/6/1353 با پوشیدن لباس مقدس سربازی به جمع دیگر مشمولان پیوست و در مدت دو سال با یادگرفتن فنون رزم، جوانی برومند و خودساخته شد. او بعد از طي دوران سربازي، ابتدا در كارخانه سيمان سپاهان مشغول به كار شد. مدتی نیز در یک شركت ساختمانی- سدسازی که «آوج» نام داشت، مشغول به کار شد. او در آن شرکت كه عهده­دار احداث سد نكوآباد و كانال‌هاي آب‌رساني بود، با جدیت کار می­کرد تا اینکه کار آن شرکت نیز به پایان رسید و مجبور شد برای تأمین معاش، دوباره به حرفه اصلی خود نجاری بازگردد. اما هنوز مدتی از کارکردن او در حرفه قبلی نگذشته بود که با تلاش بسیار توانست در کارخانه ذوب آهن اصفهان استخدام شود. او که تا آن زمان به علت فقر مالي نتوانسته بود ادامه تحصيل بدهد، با استخدام در ذوب آهن و داشتن شغلی مناسب، تصمیم گرفت به آرزوی دیرینه‌اش جامه عمل بپوشاند؛ بنابراین، با اراده‌ای آهنین تصميم گرفت ساعات روز را در کارخانه کار کند و در ساعات شب به تحصیل بپردازد. بر همان اساس هم بود که با جدیت در دبستان دیزیچه و دبیرستان فردوسی به خواندن درس مشغول شد و سرانجام توانست به آرزوي خود برسد.

ایام تحصیل شهید ابراهیم بهرامی مصادف با سال­هاي آگاهي مردم ايران بود که عليه رژيم خودکامه و مستبد پهلوي به‌پاخاسته بودند. او نیز با اینکه هم کار می­کرد و هم درس می­خواند، اما از این رسالت و وظیفه­ای که در خود احساس می­کرد، غافل نمی­شد و همراه و در کنار مردم، در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت می­کرد تا اینکه انقلاب در 22 بهمن 1357 با سرنگونی رژیم شاهنشاهی و جایگزین‌شدن حکومت جمهوری اسلامی ایران، به پیروزی رسید. ابراهیم پس از پیروزی انقلاب همچنان به دنبال ادامه تحصیل بود، اما  تقدير سرنوشت دیگری برای او رقم زده بود. با شروع جنگ تحمیلی در تاریخ 31 شهریور 1359، تحولی دیگر در زندگی و وجود بهرامی ایجاد شد. او که در کورانِ دو سال سربازی و ایام فعالیت‌های قبل از انقلاب آبدیده شده بود، در مقطع جنگ نیز از پای ننشست و آمادة رفتن به جبهه و دفاع از مرز و بوم کشورش و آرمان‌های انقلاب شد. او بار‌ها براي ياری و كمك‌رساني به رزمندگان اسلام، به جبهه‌های نور عليه ظلمت رفت و با دشمنِ متجاوز به نبرد پرداخت تا اینکه، در آخرين سفر که به صورت داوطلب و با هماهنگي كارخانه ذوب آهن و سپاه پاسداران منطقه بود، به جبهه جنوب اعزام گرديد. در آن مأموریت آنچنان به قلب دشمن زد و با نیروهای بعثی جنگید که بارها مورد تشویق فرماندهانش قرار گرفت.با اینکه چشمان همسر و دو فرزند نگرانش بودند، اما سر از پا نشناخته، می­جنگید و مشتاقانه از انقلاب و مملکت خویش دفاع می­کرد. در قلب و روح ابراهيم خون شهادت آنچنان پايكوبي مي‌كرد كه فقط با شهادت می­توانست آرام گیرد و شهادت او را تسکین دهد. 

آخرین رزم و دفاع این سرباز شجاع و بسیجی جان برکف، جنگ با دشمن در 3/1/1363 در جبهه رقابیه بود که در همان جا هم به شهادت رسيد و مرغ روحش به ملکوت الهی پرواز کرد. او برای همیشه به خیل شهیدان  پیوست و در تاریخ جاودانه شد.

گزیده ای از  وصيت‌نامه شهيد ابراهيم بهرامي

بسم الله الرحمن الرحيم

با درود به رهبر كبير انقلاب و با سلام به ولي عصر(عج)، وصیت‌نامه‌ام را شروع مي‌كنم. اينجانب ابراهيم بهرامي طبق موازين اسلام وصيت مي‌كنم برادرم غلامرضا بهرامي را که از جانب من وكيل باشد  كه اگر شهيد شدم، سرپرست بچه‌هایم گردد و خرج من هرچه قدر شد (ازيك تومان تا بيست هزارتومان) از هرچه وجه نقدي که  دارم خرج كنید. موتورم را بفروشيد و قبالة زنم را هم بدهيد؛ از خانه‌اي كه دارم يا از حقوقي كه به‌من مي‌دهند، و بقيه مال بچه‌ها باشد. سه هزار تومان خمس و زكات هم برايم بدهيد. وجه‌هاي نقدي كه دارم 1500 تومان در بانك صادرات ديزيچه است كه دفترچة آن در خانه است.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج , شهدای دیزیچه , شهدای دیزیچه ,
:: برچسب‌ها: شهدای شهر دیزیچه , شهدای دیزیچه , شهیدبهرامی , شهدای شهرستان مبارکه , وصایا , زندگی نامه , شهدای اصفهان ,
:: بازديد از اين مطلب : 1842
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 8
|
مجموع امتياز : 18
تاريخ انتشار : پنجشنبه 26 شهریور 1394 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت