مسعود اهل دعا و نماز شب بود شب ها مخفيانه از سنگر خارج مي شد و در تاريکي شب به
نماز مي ايستاد و با خداي خود راز و نياز مي کرد آن شب صداي زمزمه اي را در تاريکي
شب شنيدم دلم مي خواست ببينم چه کسي به نماز ايستاده!
صداي مناجات از سنگر مسعود مي آمد آرام پرده را کنار زدم مسعود را ديدم که عاشقانه
به سجاده نياز نشسته و به سجده رفته و پيشاني بر خاک مي سايد «خدايا !تو ما را از
هيچ آفريدي اگر مي خواهي مرگ مرا در بستر قرار دهي من مرگ نمي خواهم خدايا مرگ مرا
شهادت در راه خودت قرار بده خدايا اگر کسي از من ناراحت است من به خاطر تو به اينجا
آمده ام تو را به جان حسين کربلا (ع) مرا ببخش» مسعود هر لحظه براي شهادت آماده تر
مي شد تا اينکه بعد از شهادتش يکي از دوستان که نمي خواست نامش فاش شود خواب زيبايش
را برايم تعريف کرد:«آن شب خواب ديدم که به همراه مسعود و يک برادر پاسدار ديگر در
نجف اشرف هستيم و مرقد پاک مولا و مقتدايمان حضرت علي (ع) را با جان و دل زيارت مي
کنيم من به هر حجره و اتاقي که در حرم که وارد مي شدم سيدي را مي ديدم که به همراه
گروهي به نماز ايستاده اند در همان حال من به دوستان گفتم چه خوب است حالا که به
زيارت نجف آمده ايم، تا کربلاي هم برويم و تربت پاک حضرت سيدالشهدا(ع) را نيز زيارت
کنيم در همين حين صدايي را شنيدم که گفت راه کربلا بسته است و در همان لحظه مسعود
از جلوي نظرم ناپديد شد ناگهان با صداي کوفتن در ماشین از خواب پريدم
مسؤول محور (برادر داداشي) بود که با دستان و صورت خون آلود فرياد مي زد:«مسعود
پرويز به شهادت رسيد» خواب من همان لحظه تعبير شد.»
راوي:همرزم شهيد مسعودپرویز
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
:: برچسبها:
شهدا ,
مسعود پرویز ,
خاطرات ,
:: بازديد از اين مطلب : 1099
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10